یسناجونیسناجون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

براي دخترم يسنا

هدیه ی خدا

سلام به همه... بعد از مدتی بالاخره تونستم بیام و پست جدید بزارم...به خاطر مشکلات زایمان ودوران نقاهتش و همچنین قطع نت نتونستم بیام. و بالاخره دخترم پاتو این دنیا گذاشت وهمه رو خوشحال کرد.و من ممنونم از خدایی که همچین فرشته ی کوچولوی نازی رو به من(مامان یسنا)و باباش هدیه داد. در حال حاضر دخترم خواب هستن و من با خیال جمع دارم تایپ میکنم. ...
1 دی 1392

29هفته و 3روز

سلام عروسک مامانی و بابایی... الان تو هفته ی 30 بارداریم.نمی دونی چه بلایی سر مامانیت اومده.تمام دستو پاهام قرمز شده و با خارش شدید همراهه.از بس خاروندمشون زخم شده. دارو هم افاقه نمی کنه...شنیدم خارش بارداریه...اونم بعد از زایمان رفع میشه... اشکال نداره تحمل می کنم بخاطر دخترم... الان که دارم تایپ میکنم دخترم اینجوری به شکمم ضربه میزنه.... آخ فداش بشم... مادر جونم الان 3روزه که رفته مشهد...خوشبحالش...زنگ که زدم بهم گفت انشالا سال دیگه با دخترتون بیاینوبعدشم یه عالمه واسه دخترم سوغاتی گرفته...دسته گلش درد نکنه.... زحمت کشیده... دخترم ایشالا صحیح و سالم به دنیا بیای و از وسایلت به خوشی...
1 دی 1392

17/6/92.هفته 29

سلام مامانی؛ سلام دخترک نازم؛ سلام عسل مامان؛ چه خبرا؟ توپول موپول شدی یا نه؟ من که دیگه دارم توی آسمونا سیر میکنم از لذت بی پایانی که حرکاتت بهم هدیه میده. ساعت ها میشینم و زل میزنم به شکمم و هی تو وول میزنی و هی من کیف میکنم، هی باز تو وول میزنی و هی باز من کیف میکنم. ای خدا...خوابیدن، خوابیدن، خوابیدن... چه آرزوی دور از دسترسی به نظر میاد. دیشب خودت شاهد بودی که من سر ساعت 1 و سر ساعت 2 و سر ساعت 3 و سر ساعت 4 و سر ساعت 5 بصورت کاملن دقیق و منظم، پاشدم رفتم دستشویی و بقیه ش هم فقط داشتم مدل خوابیدنم رو عوض میکردم و با حسرت در جستجوی یک مدلی بودم که بشه باهاش خوابید. بالاخره بعد از نماز درست و حسابی خوابم برد.همش فدای سرت ن...
23 شهريور 1392

5ماه و2روز

این روزا دخترم خیلی بلا شده...داره اولین تکونای خودشو تو دل مامانش میخوره... واسه مامانش اظهار وجود میکنه.قربونش برم....البته لگدای خیلی ضعیف...آخه دخترم هنوز خیلی کوچولوئه.. خخخخخخخخیلی حس قشنگیه...باید حسش کرد ...تا اینکه به عظمت کار خدا پی برد...   اینم تیکر واسه خودمو یسناسادات م...نشون میده من تو چند هفته هستم... نمیدونم اولی با دومیه چرا هفته هاشو متفاوت زده...   ...
14 شهريور 1392

دخترم مثه مامانش کاراته کاره...

سلام دختر نازه مامانی وبابا میدونم که خوبی چون به خدا سپردمت.... از لگدات هم معلومه که خیلی بهت خوش میگذره.... دیشب بابایی بعده کلی خستگی کار برگشت خونه...منم که از صبح تا شب باید زول بزنم به در ببینم بابایی کی میاد خونه...وقتیم که میاد طفلک اینقد خسته س که جلو تی وی خوابش می بره...خدا بهش قوت بده... داشتم میگفتم...بابایی بعده یه دوش اومد نشست پیشم...منم که طبق معمول داشتم شکممو با روغن زیتون چرب میکردم...به عبارتی شمارو قلقلک میدادم...یه دفعه حس کردم داری از خودت حرکات موزون انجام میدی....سریع دست بابایی رو گذاشتم رو شکمم....اینقد بهمون کیف داد که تو دلم بارها بارها خدامونو شکر کردم... بابایی اینقد خوشش اومده بود که من...
14 شهريور 1392

25هفته و4روز.به عبارتی 6ماه و15روز

  اندازه كودك شما از سر تا پاشنه پا حدود 34.3 سانتي متر شده است. وزن او (كه حدود 680 گرم است) خيلي زياد به نظر نمي رسد اما او به زودي كمي بافت چربي مي آورد و قيافه باريك و نحيف او تغيير خواهد كرد، پوست نسبتا چروكيده او صاف مي شود و شباهت او به يك نوزاد كامل بيشتر و بيشتر خواهد شد. احتمالا اكنون مي توان موهاي او را ديد كه هم رنگ و هم حالت گرفته اند، هر چند كه رنگ و حالت موهاي او ممكن است بعد از تولد تغيير كنند.         ...
28 مرداد 1392

23هفته و1روز

در هفته بیست و سوم بارداری حالا هر روز حرکات جنین را حس می کنی. حرکات جنین به مادر اطمینان می دهد که همه چیز خوب است. هنوز در رحم جای بسیاری است و جنین آزادانه حرکت می کند... در این هفته جنین بیست و سه هفته ای است. در این زمان مژه ها در پلک ها نمایان می شوند و چشمها نیز شروع به پلک زدن میکنند. مغزها به سرعت رشد می کنند و در واقع جنین حالا یک نوزاد کوچک است. موهای سر جنین بلندتر می شوند. اگر جنین پیش از وقت و در این دوره از حاملگی متولد شود، احتمال زیادی وجود دارد که زنده بماند. اما جنینی که به موقع متولد می شود تا زمان تولد هر روز در رحم مادر به رشد خود ادامه می دهد.     ...
10 مرداد 1392