بدون عنوان
دخترم عاشق بادکنکه یه شب به اتفاق دوست بابایی برای شام بیرون رفتیم....یسنا اینقد ساکت کنارمون نشسته بود که صاحب رستوران متوجه حضور یسنا نشد.... برعکس یسنا ،دوست بابایی، عمو رحیم یه گل پسر داره بنام محمد مهدی که از دیوار راست بالا میره....شام که خورده شد موقع رفتن آقا یه بادکنک به محمد مهدی میده....مام که منتظر بودیم بعدیشو به یسنا بده دیدم نه بابا خبری نیس.... منم که نمیتونستم ساکت بشینم به آقاهه گفتم پس بادکنک دختر من چی میشه.... آقاهه برمیگرده میگه مگه بچه ی دیگه ای هم هس..... گفتم په ن په .... دیگه بادکنکروووو گرفتم واسه دخملم اون عکسای بالایی ماله بعده اینکه از بیرون اومدیم بید... اینقده ذوقید...
نویسنده :
مامان يسنا جون
18:03