یسناجونیسناجون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

براي دخترم يسنا

سفرنامه سمنان به روایت تصویر

1394/3/26 0:00
1,167 بازدید
اشتراک گذاری

پارک آبشار نزدیکای خونه مهدی جون اینا...

وقتی کودک درون انسان بیدادکنه این بلا سره وسیله های پارک میاد....خندونک

این سرسره هارو وقتی سوار میشدی جریان الکتریسیته دریافت میکردی ازش...موهای سرت سیخ میشد.تازشم وقتی میومدیم بغلت کنیم که دوباره سوار شی برق میگرفتتمون....دلخورخندهخنده

امامزاده یحیی واقع در بازار قدیمی سمنان...

دایی احمدو مهدی و یسنا در امامزاده یحیی یهوییی....خندونک

این عکس خوشگل هم داره میگه یسنا مشغول کندن گل هاس....

گلهارو پرپر میکرده و  به نگهبان اونجا میداد....عجباااااا......نگهبانه هم یه ماشالا گفت و بر دستان کوچکت بوسه زد....

 اصلا یه جا بند نمیشدی که ازت عکس بندازم....هی میخواستی بری گل هارو پرپر کنی....

اینجام به زور ازت عکس انداختیم....کنار صنایع دستی که تو دروازه ارگ بود....

دوتا عکس آخری که خالی از نوره....کافی شاپه .....به پیشنهاد مهدی رفتیم خیرسرمون آب هویج بستنی میل نماییم که برق رفت....تا اومدم عکس بندازم برقه فلنگو بستو رفت....ماهم ناکام از خوردن آب هویج بستنی به سوی منزل روانه شدیم....

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (24)

سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:10
سلااااام!سلامی به گرمای آفتــاب سوزنده ی سمنـــان!
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:12
به به میبینم که سفرنامه ای به روایت عکس تنظیم نموده ای خالهــ...
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:13
الکیــ مثلا من نمیدونستم خخخخــخ
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:15
عکس اول که قشنگ شده!به قول یارو گفتنی فتوژونیک!ههـ!یسنا هم که همیشه تو عکسا پایه ی اینجور عکساس
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:16
تو عکس دوم که فقط کودک درون رو صدا زدیم بیاد احوال پرسی کنیم باش!بیداد نبودش کهـ!اگه بیداد کنه که واویـلـــــــاااااا
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:32
اره لا مصب سرسره هاش خیلی برقی بود!تازه به قول یکی مگه سرسره رو خریدی؟!؟!هان؟!؟!؟سند داری؟!؟!؟بیار ببینم؟!؟هوم؟!؟!؟ خخخ اونی که باید بفهمه میفهمه ینی چی خخخ
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:45
بهله فقط تو عکس ، عکس خالم کم بود!
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:47
عکسـ از پشتـ یسنارو هم خودم گرفتم!خخ!میخاستمش بندازمش تو باغچه ههـ گلارو پرپر کرد خخخ!تازه برام داستانم تعریف میکرد خخخ!یادش بخیر . . .
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 22:49
تو عکس بعدی هم که دارید پرپر شدن گل رو بدست یسنا سادات میبینید که البته شانس اوردیم نگهبانش مهربون باش!که یسنا هم بش یه گل پرپر هدیه داد
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 23:04
عکس اخرم که گویای همه چیه . . .
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 23:07
و در آخر اینکه امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه البته با اینکه خیلی کم موندیناااا !!
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 23:10
مواظب داییمم باشین داعشیا نکشنش خخخ اسلحش دستمه
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 23:11
و در آخر قربونت فدات ستاره بچینی بوس بوس
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 23:12
اینم منو خاله وقتی دسته یسنارو میگرفتیم هعیهعی
سیـ میدیــ . . .
26 خرداد 94 23:13
فدا مداتون
سیـ میدیــ . . .
27 خرداد 94 12:55
میبینم که بر عکس های سفرنامه افزودی!
سیـ میدیــ . . .
27 خرداد 94 12:57
عکس اول که یسنا بند نمیشد ازش عکس بگیریم آخرشم وسط راه رفتن ازت گرفتیم ناناز
سیـ میدیــ . . .
27 خرداد 94 12:58
بعله همونطور که قبلا اشاره کردم این همون نگهبانه و همون لحظه ای که یسنا بش گل پرپر هدیه داد!عکسشم خودم گرفتم خخخ
سیـ میدیــ . . .
27 خرداد 94 13:02
خخخ اون عکسم که یسنا میخاس بره سراغ پرپر شدن گلا با هیچ صراطی به راه مستقیم هدایت نمیشد خخخ فقط دنباله آتیش سوزوندن بود!خخخ یه چیزایی هم میگفت حالا چی میگفت خدا میدونه!!
سیـ میدیــ . . .
27 خرداد 94 13:07
کلا ما شانس نداشتیم!رفتیم سینما،فیلم +22 نشون میداد که یسنا نمیتونس ببینه!رفتیم ماشین ضربتی ،یهوویی کل پارک اومدن شلوغ شد!ما هم که وقت نداشتیم!اینم از کافی شاپ!پووف اینم از شانس ما
سیـ میدیــ . . .
27 خرداد 94 18:04
راستی الان که دارم میتایپم میبینم که رد دست های خورشتیه یسنا رو کیبورد جا مونده خخخخ!یادشـ ـبخیر
سحر
27 خرداد 94 21:35
ای جونم یسنا طلا چه ورووووجک شده
سیـ میدیــ . . .
27 خرداد 94 22:36
http://pcwindows.ir/190/instagram-computer-windows/
مامان نیلوفر
30 خرداد 94 16:26
همیشه به تفریح و شاد باشید گلم